دیشب چیزی نمانده بود که به چشمای یک جفت کبوتر نشسته در ایوان نزدیک شوم
خیلی خوب فرق میان من و اضطراب پیاله های ریخته را می دانستند
تکیه کلامشان دوستت دارم ساده و آسان بود
چیزی شبیهه واژه دریا در رمان منتشر نشده مرغان مهاجر
فکر می کنم از پی رد اشکهای زنی آمده بودند
که پیراهنش بوی نامهای رفته از اینجا را میداد
سوالی نکردند منهم چیزی نپرسیدم
فقط مقداری سکوت و کتابی پر از لکنت آیینه لای خواب اطلسی ها گذاشتند و رفتند
27544 بازدید
11 بازدید امروز
9 بازدید دیروز
37 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian